نوشتن از نگاهی دیگر

 

دیشب بین این دنیا و اون دنیا به زور چوب کبریت پلکامو وا نگه داشتمو تو رودربایستی داداشه یه فیلمی دیدم که اسمش گویا " finding ..." بود.این نقطه چینام اسم یه یارو نویسنده بود که تو عمرش فقط 1 کتاب نوشته بود و کلی جا باز کرده بود.خلاصتن اینکه یه دیالوگ داشت که دوسش داشتم کلی : واسه نوشتن اصلا لازم نیس ذهنیت قبلی داشته باشی . کافیه خودکارتو بذاری روی کاغذ و اولین چیزی که ذهنت اومد بنویسی .اولین کلمه کلمه بعدیو میاره و الی اخر" حالا شما فک نکنین این دقیقا عین اون دیالوگ بود . نه این برداشت خودم بود... به محض دیدن مجدد عینشو مینویسم. این جمله واسم جالب بود چون نویسنده کافه پیانو هم دقیقا همینو در مورد نوشتن کتابش گفته بود

لایحه حمایت از خانواده

دیگه از خودم داره بدم میاد از منی که توی این مملکت فقط دارم اسم انسان رو یدک میکشم بدون کوچکترین تساوی حقوقی به عنوان یه زن... توی این مملکت و بین ملتی که کسانی رو به مقام میرسونه که بزرگترین توهین به انسان حساب میشن 

گناهی هم نیست چون هستند هنوز زنانی که عادت به تو سری خوردن رو نتونستند ترک کنند و باید براشون باشن اقا بالاسرهایی که هر توهینی به حقوقشون کردن بعنوان شرع و حق الهی از سر خودشون رفع کنند  و بدبخت ما زن هایی که اینها نماینده های دفاع از حقوق و حریممونن .

 

متن کامل لایحه حمایت از خانواده :  اینجا  

  

در پی اعتراضات زیادی که شد 3 ماده 23 و 25 از این لایحه ( که قابل ذکر هست که این 2 ماده رو دولت احــ مــ دی نــ ژ اد اضافه کرده بود) حذف شد

 

نظر شــیریــن عــبادی : با کشتن من هم این لایحه تصویب نمی‌شو د  

 

برای رسوندن صدای اعتراضتون به گوش مسوولین میتونید با دفاتر روزنامه ها (اعتماد - سرمایه-اعتماد ملی-کارگزاران و..) یا صدا و سیما زنگ بزنید 

 

ادرس پستی مجلس شورای اسلامی: تهران-میدان بهارستان-کد پستی :-009821-39931

 شماره تلفن : 39931-021 

ایمیل مجلس : info@majlis.ir 

۷ روز

 

مث اینه که دلت واسه یه نفر خیلی تنگ شده باشه

انگار یه دایره ی خیلی خیلی بزرگ تو دلت درست شده ... یه دایره ی بزرگ خالی

بعد بشینی و فکر کنی که حتی با شنیدن صدای اون یه نفرم اروم نمیشی

حتی با  دیدنش

بعد با خودت فک می کنی که پس دلت واسه چی تنگ شده؟؟؟

 واسه جنس صداش؟؟؟

هُرم نگاش؟؟؟

شایدم واسه اون حسی که پشت همه ی اینا قایم شده

هر چی هست دلم خالیِ  امشب ... به اندازه ی یه دایره ی خیلی بزرگ

رنگ بی رنگ مهربونی

همینکه به ما میرسه رو میکنه به الناز و میگه خانوم لطفا موهاتون رو بیشتر بپوشونید. قسمت زیادی از صورتشو با چادر پوشونده.بهش نمیاد از اون خشک مذهبا باشه.چون اگر بود به موهای من یا شلوار کوتاه النازم گیر میداد.الناز میپرسه مامورید؟ میگه:نه مگه حتما باید مامور باشم؟ الناز میگه خب عقیده هرکسی فرق میکنه.زنه می پرسه مگه دین شما اسلام نیست؟ الناز میگه نه اون اسلامی که شما قبول دارید؟ زنه میگه قران رو که دیگه قبول دارید؟ میگه توی همون قران نوشته زن ها باید حجابشونو حفظ کنن ( خوب میدونم الناز کله شق تر و کم اگاه تر از اونیه که منطقی بحث کنه) رو به زنه میگه این تفسیر ها مال اعراب اونم زمان جاهلیت بوده نه الان و راهشو میگیره میره. خوب از چهره ی نیمه پیدای زنه میخونم که هم دلخور شده هم متاسف. الناز با حرفاش میفهمونه که از فوضولی زنه عصبانیه در عین حال (به حمایت از خودش) ذوق به اصطلاح دفاع خودش میکنه...

اصلا قضاوت نمی کنم که حرف کدوم درست بوده و کدوم غلط.تنها به این فکر می کنم که اگه جای الناز بودم بهتر برخورد میکردم...این برخورد بهتر لزوما به معنای تایید حرفای اون زن نیست.

توی این یه روزی که بعد از چند سال بیشترین زمانی حساب میشد که با دوست فدیمیم بودم، فهمیدم که چقدر الناز تلاش میکنه که خودش نباشه و به رنگ دخترها و ادمهایی در بیاد که اصلا از جنس اون نیستن حتی توی عقایدش.اینو از تلاش زیادی که واسه تابلو بودن میکنه هم میشه فهمید.اون عوض شده و خودش اسمشو میذاره پختگی...

 به این فکر می کنم که برخورد خونواده ها با بچه هاشون و تعصب ها و لجبازی هایی که گاها مزتکب میشن چقدر میتونه روی عقیده و رفتار و شخصیتی که بعدا از اونا شکل میگیره موثر باشه...