رنگ بی رنگ مهربونی

همینکه به ما میرسه رو میکنه به الناز و میگه خانوم لطفا موهاتون رو بیشتر بپوشونید. قسمت زیادی از صورتشو با چادر پوشونده.بهش نمیاد از اون خشک مذهبا باشه.چون اگر بود به موهای من یا شلوار کوتاه النازم گیر میداد.الناز میپرسه مامورید؟ میگه:نه مگه حتما باید مامور باشم؟ الناز میگه خب عقیده هرکسی فرق میکنه.زنه می پرسه مگه دین شما اسلام نیست؟ الناز میگه نه اون اسلامی که شما قبول دارید؟ زنه میگه قران رو که دیگه قبول دارید؟ میگه توی همون قران نوشته زن ها باید حجابشونو حفظ کنن ( خوب میدونم الناز کله شق تر و کم اگاه تر از اونیه که منطقی بحث کنه) رو به زنه میگه این تفسیر ها مال اعراب اونم زمان جاهلیت بوده نه الان و راهشو میگیره میره. خوب از چهره ی نیمه پیدای زنه میخونم که هم دلخور شده هم متاسف. الناز با حرفاش میفهمونه که از فوضولی زنه عصبانیه در عین حال (به حمایت از خودش) ذوق به اصطلاح دفاع خودش میکنه...

اصلا قضاوت نمی کنم که حرف کدوم درست بوده و کدوم غلط.تنها به این فکر می کنم که اگه جای الناز بودم بهتر برخورد میکردم...این برخورد بهتر لزوما به معنای تایید حرفای اون زن نیست.

توی این یه روزی که بعد از چند سال بیشترین زمانی حساب میشد که با دوست فدیمیم بودم، فهمیدم که چقدر الناز تلاش میکنه که خودش نباشه و به رنگ دخترها و ادمهایی در بیاد که اصلا از جنس اون نیستن حتی توی عقایدش.اینو از تلاش زیادی که واسه تابلو بودن میکنه هم میشه فهمید.اون عوض شده و خودش اسمشو میذاره پختگی...

 به این فکر می کنم که برخورد خونواده ها با بچه هاشون و تعصب ها و لجبازی هایی که گاها مزتکب میشن چقدر میتونه روی عقیده و رفتار و شخصیتی که بعدا از اونا شکل میگیره موثر باشه...

کتاب های نیمه باز

    خوب میدونم در مورد خوندن کتاب چفد تنبلم با این وجود دیدن یه کتابفروشی با کتابای جورواجور همیشه حتی اگه نمیخواستم خرید کنم واسم یه سرگرمی فوق العاده بوده و همیشه روحیمو عوض میکنه

هفته پیش بعد از اینکه کارای انتقالیمو راس و ریس کردم(بماند که چقد توی ساختمون اداره بالا و پایین رفتم و منو سر دووندن) گفتم یکم خرید کنم اما چون لیست اماده نداشتم مستقیم رفتم همون کتابفروشی همیشگی .همونجایی که یه زیرزمین پر تا پر کتابه...کتابای جورواجور . اما ازون کتابفروشیا نیست که بتونی از نویسنده ی محبوبت همه کتاباشو پیدا کنی.میفهمی که چی میگم؟ زیاد کتاب داره اما کمیابا رو نه.

تا از پله ها پایین اومدم رفتم سراغ کتابای ادبی... هرچی دنبال دفتر شعرای سید علی صالحی گشتم جز 1دونه و دیوان شعرش چیزی ندیدم... کلی وسوسه شدم دیوان شعرو بگیرم و گرفتم و بعد از اونم 2 کتاب از میلان کوندرا و ویرجینیا وولف...

شب اومدم خونه تصمیم گفتم اول همه کتابامو اسممو بنویسم و تاریخ بزنم... و اونجا دیدم چقد کتاب نصفه نیمه دارم اونم فقط از بین کتابای خودم...

پیکر فرهاد(معروفی)...یه چند تا داستان کوتاه...4اثر اسکاول شین...ان ال پی در 21 روز...وضعیت اخر...بار دیگر شهری که دوست میداشتم...هدایایی از ایکاس... وای که چه کرم کتاب تنبلیم

 اول مهر مثل همیشه با بوی درس و بارون و پاییز هزار رنگ دوست داشتنی من داره شروع میشه... کاش درسا اونقد سنگین نباشن که منو از تصمیم هایی که واسه فوق برنامه دارم بندازن...ادامه کلاس نقاشیم...کلاس چت انگلیسی(محاوره)...کلاس دنس

کاش همشون جور شن هر چند هنوز جای دقیق 2تا کلاس اخریو پیدا نکردم.

بچم رفته کیش... امروز روز دیگه قراره برگردن... دیشب کلی دلش هوای منو کرده بود ..گویا یه یارویی یه اهنگ غمگین خونده بوده(دیگه توی اون هیری ویری ما نپرسیدیم کجا و اینا) بعد دیگه بچم دلش تنگ شده بود .. 

این روزا هی من سعی میکردم تاقچه بالا بذارم  بلکه دستش بیاد باید یکم تغییر رویه بده . اما مگه میذاشت؟؟؟   یا انقد کوک بود که خودم دلم نمیومد بزنم تو پرش یا اینجوری غمگین بود که دیگه اصصصن دلم نمیومد باهاش بد حرف بزنم... 

وقتی اومده بود شیراز با دوستاش رفتیم یه مرکز خرید(ستاره) از قبل میخواستم طی یه عملیات غافلگیرانه واسه سالگردمون براش به سلیقه خودش یه چیزی بگیرم... 

" 3دور" این طبقه ها رو رفتیم بالا و اومدیم پایین اما مگه این میمیک صورتش عوض میشد که من بفهمم  از چی خوشش اومده؟  (ما هم که کلن اصن تابلو نشیدیم اونجا) مام گفتیم گور بابا سورپرایزینگ بگو بینیم کلا تو زندگی از چی خوشت میاد؟     میگه خب من 2 تا ارزو دارم که دلم میخواد تا زندم بهشون برسم

 1_.... 2_.... حالا فک نکنین من یادم نیسسا. ..اصنم اینجوری نیس ... من خیلی  یادمه اما  معنی نداره من ارزوهای بچمو اینجا بینبیسم خُ...اره اینجوریاس

گفتم ببین من پاهام تاول زد دیگه عصاب ندارم اگه من بخوام واست یه کادو الان اینجا بگیرم ، دِ یه چیزی انتخاب کن بخریم شرمون بکنیم مُردماااا ...(اصن این مردا ایکیوشون در محدوده حلزون نیسسسا اصصصن) گفت: اااا عسیسم، میخوای باسم کادو بخلی؟ باسه چی اخه نیمیخواد خُ....

.من:.X-(

خلاصه 2 دور دیگه رفتیم بالا و اومدیم پایین و طی این مدت 6 دفعه نظرش عوض شد  که  چی میخواد  تا نهایتن به این نتیجه رسید که گردنبند چرمی رو که قبلا "هدیه !!!" بش دادمو " گم کرده بود"     و خیلی تو روحیش اثر گذاشته هنو !!!، خُ بریم گردنبند بخریم . .. بماند که وقتی تهنایی رفتم داخل مغازه به یارو به حساب تخفیف  از 8تومنی که قیمتش بود 5تومن دادم یارو هم مشتاقانه قبول کرد    !!! اااای سوختم فهمیدم بم انداخته ...اما در عوضش گربنبنده کلی چیک بود و کشنگ

خلاصه شب که منو رسوند بش گفتم واسه سالگردینیوممون بوده. .. اینم که اصن به رو خودش نیاورد بم کادو نداده فخط ذوق مرگ شد که من به فکرش بودم . .........در همین راستا توی این مسافرت اخیرشون تمامن تصمیم داشتن واسه سالگردینیوممنو واسم کادو بخره    ... ازونجایی که ما خیلی با هم تارُف  داریم  من هی اصن  زور نزدم که مرتیکه خُ بگو چی خریدی باسم    ...اونم به جبران شیراز همچنان داره منو سورپرایز میکنه با تمام وجووووود  

پ.ن : این پست پری شب بود که الان اپدیت شد

ازونجایی که روابط ما هی هی هی هی هر روز هر روز داره درخشان تر میشه امروز دیگه از صب کلمن گوشیو دایورت کردم روی ایرانسلم که خاموشه...  

اخه ینی چی خب هی اون قهر کنه هی من اشتی کنم هی اون بگه خودم میخواستم زودتر اشتی کنم...منم که کلا شاس...اصن چه معلوم یه مونث دیگه نرفته باشه زیر جلدش.دیگه نمیخوام اینجوری اصنم... (ما بعد چن ماه گفتیم دیگه این ماه رمضونی این توهمات بالا زده شدمونو دور بریزیم و یه حال اساسی به این مخمون بدیم و دیگه از این فکر و خیالا نکنیم اما مگه میذارن من یه قدم + تو زندگیم وردارم....راست ورداشتن فیلمشو ساختن اونم دقیقا واسه ماه رمضون... اصن فک نکنین منظورم روز حسرته ها اصصصن) 

خب منم خسته میشم دیگه ...انگار اینجا بوقم من... 

 اگه فردا نمیخواست بره کیش تا 1 هفته گوشیو همینجوری میذاشتم تا یادش بیاد منم بلد بودم چجوری قهر کنم . حیف که خونوادگی دارن میرن و ممکنه ناراحن بشه بهد مامانشم که کلن زوم نشسته تا کوچکترین(حتی انقد . ) ناراحتی و عصبانیت و بد خلقیای بچشو می بینه وصل میکنه به من...منم مظلــــــــــــــــــــــــــــوم

خب من ِ... دیشب که خواستم بهش زنگ بزنم اصن یادم نمیومد دیشبش سر چی قهر کردیم که 24 ساعت با هم حرف نزدیم چون الزایمرم اوت کرده بود گوشیو ور داشتم زنگ زدم که گفت خودم میخواستم یه رب دیگه بهت بزنگم(آره!!)... 10 دقه نشده بود که از هال یه صدا اومد رفتم ببینم چه خبره و گوشیو گذاشتم

بعدش داشته باش :

o      ______ Yeho ye sedayi umad,tarsidam raftam bebinam chi shode

  • Begir bekhab golakam,baghie bidar mishan

o      ______ Mikhay bekhabi?

  • Khabam nemiad faghat yekam sar dard daram

o       Manam saram yekam dard mikone___

  • Chera dard mikone bara to?mikhay bekhabi?

o       Nemidoonam,khabam nemibare , to bekhab___

  • Delam barat tange,eshkal nadare farad behet bezangam golam؟(!!!)

o      _____ Na shabet bekheir, khub bekhabi

  • Duset daram

o       Manam___

حالا که دوباره اس ام اس هارو میخونم باز دلم میگیره... باورم نمیشد همینجوری بگیره بخوابه .. خیلی دلم شکست ...

دیشب دلم میخواست انقد گریه کنم تا .... موقع هایی که دلم ازش میگیره از همه چی پشیمون میشم... کلی به خودم فحش دادم تو اون سن یه تصمیمی گرفتم که حالا مث چی  توش موندم...

(خیلی بی نظم نوشتم .فقط دلم میخواست حرف بزنم... روی دلم مونده بود)

بوی خاک بارون خورده

اینجا هوا ابریه  

اینجا داره نم نم بارون میاد 

اینجا من پرم از یه هوای دیگه 

پرم از بوی بارون 

پرم از دل دل دل 

بی قرارم بی قرار