نشانه

   گاهی انگار تمام خطوط زیر پای تو نشانه ای می شوند تا.... نمی دانم کجا 

 _ اذان مغرب و دستان عاشقی که بیصدا ، غبار از هزار خاطره دور و نزدیک می تکاند _

  انگار خواستگاه تمام خطوطی که قدمهایت را نشانه می روند ، رسیدن به آستانه دلتنگی ست  ..

 اخر برای حسرت و بغض و درد همیشگی اینهمه نشانه که چه ؟

قرار بر درک کدام واژه ی ناملموس ، بر لمس کدام حس گُم ، بر بیداری سوی کدام راه نرفته است که اینچنین از آسمان بر من ، دلِ تنگ می بارد 

 

تو بگو پایان نشانه ها چه معجزه ای به خواب هزار ساله رفته است ؟!! 

متفاوت بودن تا استقلال

 1*  

یکی از اگهی های روزنامه س مربوط به یه شرکت دکورسازی.اینو از زبونخودش پشت تلفن میفهمم.میگم : در رابطه با اگهیتون تماس گرفتم شرایط کاریتونو خواستم بدونم.مدرک تحصیلیمو میپرسه میگم دانشجوم.بعد ازون رشته و بعد اینکه سال چندم.یه آن شک میکنم واقعا شماره رو درست گرفتم.میگه ساعت کاری شرکت ما 8/30 تا 1 و بعد از ظهرا 4 تا 6/30.نگران ازش میپرسم من صبح ها کلاس دارم ، اما بعد از ظهرام کاملا ازاده واسه شما این مشکلی ایجاد نمیکنهمیگه خب ینجا واسه شما کارای دیگه ایم هست که ممکنه از عدش بر بیاید و شرایط و درامد بهتری داره...حضورا تشریف بیارید با هم صحبت کنیم... 

تشکر می کنم و میگم که خدمت میرسم 

ته دلم خیلی خوشحال بودم گرچه هنوز چیزی معلوم نبود اما حرفاش امیدوارم کرد.بدون کوچکترین فکری بلند میشم و شروع میکنم به امده شدن.اسم خیابونش اشناس اما یادم نمیاد کدوم طرفاس.وقتی میپرسم میبینم نزدیکم هست.نزدیک اذان مغربه که به ساختمون شرکت میرسم.یه ساختمون شیک و نوساز اما تقریبا نیمه ساز به نظر میاد.تازه وقتی میرسم پشت در بسته یادم میاد که عصر پنجشنبه س  ____ 


 2* 

دوباره تماس میگیرم میگه ما تا نیم ساعت دیگه هستیم تشریف بیارید.به ساختمون میرسم هنوز تعمیرات داره.توی ادرس نوشته طبقه 4 اما توی این طبقه هیچ خبری نیست یه طبقه دیگه بالا میرم.نفسم بالا نمیاد هوام که بدفرم گرمه.انگار نه انگار پاییزیم.دقت که میکنم میبینم بلـــــــه اسانسورش فعاله (?_:).یکم صبر میکنم نفسم بالا بیاد بعد وارد میشم.مستقیم میرم سراغ اقایی که پشت میزه با لبخند میپرسم من با شما نماس گرفته بودم.انگار خودشم میدونه چه تماسی.میگه با اقای *** تماس گرفتید میگم نمیدونم.میگن یکم منتظر باشید الان میان.توی راهروی شرکت بالا پایین میرم.4تا صندلی توی سالن گرد چیدن که یکیش خالیه اما معذبم بشینم اونجا.همون اقاهه دوباره میگه بفرمایید بینید خسته میشید.از بس استرس دارم خیلی محکم میگم مرسی راحتم .انگار جا میخوره.خب هنوز که کسیو نمیشناسم.حس میکنم باید توی اولین برخورد محکم بود اما بعد یکم پشیمون میشم که نکنه یارو یکاره ای باشه و بعد بگه روابط عمومیم خوب نیس... یه 10 دقیقه میگذره که باز تعارف میکنه بشینم منتها ایندفه اونم خشکه.تشکر میکنم و میشینم. 


 

3* 

خیلی جوونتر از اون چیزیه که تو ذهنم بود(اینو بعدا به بچه م نمیگم چون میدونم مخالفت میکنه یا با اکره و ناراحتی قبول میکنه) و خیلی هم مودب و متشخص بنظر میاد 

عذر خواهی میکنه و میگه الان میاد.کارش که با مشتری تموم میشه بازم عذر خواهی میکنه و روی مبل روبروم میشینه.این دفعه خیلی خوش برخورد رفتار میکنم.میگه بهتره جهت اشنایی بهتر من بعضی از مشخصاتتونو درج کنم .میپرسه و توی سر رسیدش می نویسه.بعد در مورد کار صحبت میکنه و میگه کار دفتری خیلی ساده س و یه سریی حساب کتاب و درج های دستی.کارای کامپیوتری شرکتو بچه های فوق لیسانسمون توی فلان جا انجام میدن.میگه مشکلی نداره اگه فقط بعد از ظهرا میتونید بیاید.در مورد حقوق میپرسه نظرتون چیه،موندم چی بگم اصرار داره نظر منو بدونه ...حرفا که زده میشه و خودشم میفهمه حقوق پایینیه بهم بازاریابیو پیشنهاد میکنه . اونقدر مودب صحبت میکنه که میمونم من به کارش نیاز دارم یا اون به کار من.میگم اگه اطلاعاتشو داشته باشم واسم مشکلی نداره و حس میکنم بتونم از عهدش بر بیام.میگه اطلاعاتو کامل در اختیارتون میذاریم و شرکتو هم معرفی میکنیم میمونه شما که بتونید برید(لحنش ولقعا حمایت کنندس)میگم جواب میده میگه 100 درصد و اینکه شرکتشون اونقد اعتبار داره که حدود 30 نفر دیگه رو جز من جذب کردن و درامد بالایی داره بسته به اینکه چه طرحیو بتونم رد کنم بره و اینکه بعد از 1 ماه همکاری من خودم مشتاق به ادامه کار خواهم شد و ... 

اخر کار با خنده و شیطونی میگه منو اینجا به اصطلاح بعنوان مدیر عامل میشناسن اما شما باور نکنین.خیلی برخوردش پر انرژی و حمایت کنندس.میگه 3 یا 4 شنبه باهاتون تماس میگیرم تشریف بیارید هم با بقیه بچه های اکیپ اشنا بشید و هم با کارتون 

با یه روحیه خیلی خوب میام بیرون .یه نگاه با چراغ روشن اسانسور می کنم و از راه پله سرازیر میشم 

نی نی ِ من

 

ممنونم که هستی

ممنونم که پا به پام هستی

وقتی واسم  نینی میشی   با گوله گوله اشکات  که دلم میخواد دونه دونه ببوسمشون

تحولات ... ی

 ۱- قبلنا یه جایی خوندم نوشته بود ؛مامانم قهرمان دو سرعت روی اعصاب منه؛ حالا شده عینا جریان من... این معادله من و مامانم تازگیا اصن انگاری حل شدنی نیس

 

۲- بهلـــــــه 2 هفته گذشت. 

توی این مدت تنها کاری که نکردم فکر بود و دلیل کاملن موجهیم داشتم خُ. اخه اون اعصاب نداش میخواس فک کنه نه من. 

دیروز که عید فطر بود و روز اولی بود که میزنگید بعد 2 هفته کلی عچقولی بودیم و خُچحال و اینا اما انگار همش مال دیروز بود . حالا ایندفه گویا دیگه من یه چیم شده.قاطم.حوصله ندارم.انگاری ادما هیچ مدله عوض نمیشن حتی بعد کلی.  

این مدت که نبود دلم خب خیلی باسش تنگ میشد اما اصن به این فک نمیکردم که الان کجاس یا چیکار میکنه یا چه حسی داره و اینا. بعد با خودم میگفتم خب این خیلی خوبه، باعث میشه دیگه ازین به بعد نه اعصاب من خورد شه که کجا بوده و چیکار میکرده و اینا ، نه اینکه همین دیگه. ولی امروز که گف داره میره فوتفال و استخل و اینا هرچند تو چرت بودم اما یکمی دلم گرف .قَچَنگیش اینه که اصن ربطشم نمیفهمم خودم. بعدم که برگشته زنگ میزنه که کلی خسته شدم و لهم و اینا( انگار روز از نو روزیم همینطور... دوباره مث قبل میخواد خنده و هرهر کرکرشو ببره باسه دوست جوناش کوفتگیشم باسه من...) خُ منی که این وسط اینخد تهنام و همه ذهنیتم اونه و اصنم نمیبینمش باید به چی دلم خوش باشه اونوخت؟؟؟  ما عمده حرف زدنمون شباس.هم باسه اینکه تو طول روز اون اینور اونوره هم اینکه محدودیت وجود داره خب.خیر سرمون ینی همه از رابطمون مطلعن. خب خودمم شب راحت ترم اخه اگه مامانش ببینه روز داریم حرف میزنیم ممکنه به رو خودش نیاره اما بعدا یه جایی یه چیزی میگه. بعد اونجوری هی میگن چه خبره 24 ساعت!!!!! دارین حرف میزنین و اینا.مث چش غره های مامان من وختی میبینه یهو گوشیمو ور میدارم شیرجه میپرم تو اتاق.  بعد نمیگن که هفته ای 2-3 دفه حرفم نزنیم بهتره خودمونو قاب بگیریم بعنوان نمونه بسیار سمبلیک و قچنگ از یه دوس داشتن خیلی خوب و مامان پسند و پاک و منطقی!!! و غیر بچگونه و اینا....  

حالا اینو داشته باشین وقتی همین شب ها هم اون بخواد خسته و له و( به نظر خودش کاملا موجه !! ) با من روبرو شه دیگه خیلی قچنگه واخعا. منم این وسط یه چیزی تو مایه های بوق!!!  

حالا همه اینایی که گفتم مربوط به قبل از این 2 هفته بود اما این تلفن اخریش یه بوهایی میداد مبنی بر اینکه روز و روزی و کشک و همه چیز از نو................ اصن به ...  دنیا را عچق است