گاهی انگار تمام خطوط زیر پای تو نشانه ای می شوند تا.... نمی دانم کجا
_ اذان مغرب و دستان عاشقی که بیصدا ، غبار از هزار خاطره دور و نزدیک می تکاند _
انگار خواستگاه تمام خطوطی که قدمهایت را نشانه می روند ، رسیدن به آستانه دلتنگی ست ..
اخر برای حسرت و بغض و درد همیشگی اینهمه نشانه که چه ؟
قرار بر درک کدام واژه ی ناملموس ، بر لمس کدام حس گُم ، بر بیداری سوی کدام راه نرفته است که اینچنین از آسمان بر من ، دلِ تنگ می بارد
تو بگو پایان نشانه ها چه معجزه ای به خواب هزار ساله رفته است ؟!!
وای! چه قلم شیوایی دارین شما. دیگه از این به بعد هرروز میام اینجا. قول میدم!
هم ماهیه خوب از آشناییت خوشحالم
سلام
چقدر اینجا قشنگه....چقدرم زیبا مینویسید...آدم احساس راحتی میکنه...
و این پست آخر....خیلی زیبا بود....
میشه لبنکتون کنم؟...دوست دارم سر بزنم
موفق باشید
چقدر اشنایی و هرچه فکر یم کنم یادم نیم یاد
گاهی که چنگال های مزخرف دلتنگی گلوتو می گیره و تا می تونه فشار میده کاری نمی تونی بکنی ، هیچی ، فقط باید بذاری چشمات بیان سراغت ، خدا رو پیدا کنی ، چار تا داد سرش بکشی و صبر کنی همه چی آروم بشه..راه دیگه ای نداره ، به قول خودم "یه دوره ای داره ، می گذره!:)" فقط درگیرش نشو ، به قول یه دوستی "تا دلتنگی نباشه قفس معنی نداره." بگذار و بگذر..
:X
یه مدتیه حتی حوصله ندارم نوشته های قبلی رو بذارم تو بلاگ..کم حوصله شده م.یه دوره ای داره ُ می گذره;)
سلم دوست عزیز... از کامنتت ممنونم ، ببخشید یک مدت نمیتونستم بیام به وبلاگت سر بزنم، مشغول وب سایتم بودم ، فعالش کردم ، ولی فعلا هیچی توش نیست جز یه انجمن خالی از کاربر، دوست داشتی سر بزن...
آدرس وب سایت اشتباه بود...
همون بگو بگو برای همه عمرم بسه!!
هرچند معتقدم از دستش در رفته!!