یک 16 اسفند متفاوت

 

همیشه متفاوت ترین بودی و همیشه سرافرازترین ِ من 

چند ساله بودم؟ یادته؟هدیه تولدمو از مکه خریدی...مست بویش شدم اما... ندیدمت 

سال بعد... با گرمترین پیراهن دنیا چند ساله ام کردی؟...ندیدمت 

چند سالگیم بود که تولدم را از دوریت گریستم؟دلم میخواست دورت حلقه شوم حتی کوچکتر از حلقه سپید تولدم اما...ندیدمت 

تنها ماهی فیروزه ای کوچک قلب من... مثل دلت شیشه اوردی و مثل خودت ماهی...با هزار پره از نور...در دنج ترین باغ اسفندی...چشم در چشم هم گریستیم چشم در چشم هم خندیدیم...بالاخره دیدمت...از دورها امدی و من در دور ترین باورهایم روز میلادم دیدمت... ها فهمیدم 21 ساله شده بودم 

امسال اما با هم رفتیم... در میان انهمه دل دل دیدن و دلهره سفر... در دنج ترین گوشه ی دنیا من بودم و تویی که از مهرت لبریز بودم... زیباترین را نثارم کردی تا همیشه زمزمه های عاشقانه ات همدم بی تو بودن هایم باشد  

  در تمام این سال ها متولد شدم . دیدمت و ندیدمت اما 22 سالگیم را متفاوت ترین رقم زدی