یک بعد از ظهر گذرانی متفاوت

دلم واسه یه تنوع گنده تو خودم تنگ شده.یه تنوع ظاهری اما نمیدونم از کجا شروع کنم.میخوام مدل موهامو کاملا عوض کنم اگه دانشگاه نداشتم شاید یه رنگ خوکشلم میزدم اما با این کماندوهای عزیزی که امسال تو دان شرفیاب شدن و همینجوریشم میخوان ادمو کت بسته ببرن کمیته ، به دلم میمونه... دیگه نمیدونم چیکار کنم خیلی بیشتر تنوع لازمم 

 

4شنبه رفتیم باغ ارم: 

هوا محشره.تا میرم داخل موزیک ملایمی شروع میشه.تو این هوا بد می چسبه. ا.ر. میگه یه ترانه بگو با هم بخونیم.میگم تو بگو .شروع میکنه یکی از اهنگای قمیشی رو خوندن.باهاش زمزمه میکنم.از شرکت میگیم.از دوستای مشترک.از روز اولی که با اخم رفتم داخل و هرچی اصرار کردن بشینم ننشستم.میگه به نظرم خیلی قیافه میگرفتی... یاد اون روزم که میفتم ریسه میرم.دهقان هنوز نیومده بود و من قرار بود با دهقان روبرو شم 

میگه دوستای خوبی میتونیم واسه هم باشیم و شاید حتی واسه وقتایی که حرفای کنج دلی داریم.میگه دوست صمیمی داری که وقتی دلتنگ میشی واسش حرف بزنی یا خودتو لوس کنی؟(از کنارمون یه جفت رد میشن.دست همو چسبیدن و پچ پچ میکنن) یاد بچم میفتم.یاد وقتایی که لوسم میکرد وقتایی که خیلی بیشتر از الان "بود". دلم واسه اون روز تابستون که با هم اومدیم اینجا تنگ میشه. میگم: اگه اون کس حرفمو نفهمه ترجیح میدم نگم.میگه گاهی مهم اینه که ادم سبک شه.میگم واسه من درک متقابل مهمتره... - با این وجود حس میکنم هنوزم با هیچکی هیچکی به اندازه بچم نمیتونم راحت باشم نمیتونم اروم باشم.- 

  

روی یکی از نیمکتای وسط باغ که میشینیم از خودش میگه و از اینکه مامان باباش جدا شدن.از شیطنتای دانشگاش و ... . هوا داره غروب میشه بلند میشیم که راه بیفتیم.نزدیکای در که میرسیم اذان شروع میشه.میگه خیلی الان حس خوبی دارم میگه وایسیم میخواد از خدا تشکر کنه.بهش میگم میدونستین موقع اذان مغرب اگه ادم ارزو کنه براورده میشه؟ 

 از یکی از کوچه های کنار باغ میایم که مستقیم میخوره به خیابون پشتی.میگه کدوم موقع امروز از بقیه واست قشنگ تر بود؟ نمیدونم . 

حس سبکی دارم.ارامش نه ها.اون ارامش دنجارو فقط پیش بچم دارم اما الان یه حس سبکی دارم انگار وقتایی که تجربه هات جدید میشن 

میگه حالا که کسی نیس با اخر صدات یه داد بزنه-گیر داده که تو موقع حرف زدن صدات بالا پایین میره و بیشترم پایین- بلند میگم چـــــــــــی بگـــــــــــــــــــم.میگه اها خوبه داری راه میفتی. میخندیم 

 

پاکه و مهربون و عمیق.عمیق روی تمام واکنش های طرف مقابلش و این خیلی واسم جالبه.  

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
مریم دوشنبه 20 آبان 1387 ساعت 21:36 http://maryamjs.blogfa.com

عمیق.......یه روزایی یه دوستی وقتی نگاش می کردم یه جور خاصی می خندید ، گاهی هم خودشو جمع می کرد ، می گفت با نگاهت انگار تا ته وجود آدم میری پایین..
عمیق بودن قشنگه اما واسه همین مساله من همیشه از گیجگاه هایم تا مغزم درد می کنه ، گاهی تمام انرژیم رو آدمایی میره که حتی یه ثانیه هم جلوم نیستن..!

به نظر من هم فهمیدن خیلی مهمه...خیلی.....

فرزاد سه‌شنبه 21 آبان 1387 ساعت 12:43 http://farahim.blogfa.com/

اولا که سلام
من همیشه می نوشتم که مطلب از کجا گرفتم ولی اینبار یادم رفت مرسی که یادم انداختی
در مورد اون وبلاگی هم که گفتی من تا حالا اسمشو نشنیدم و از یه وب دیگه گرفتم . پس اینقدر سریع قضاوت نکن. کاری هم ندارم اون از کی گرفته
در کل الان انتهای مطلب رو بخونی اضافه شده
موفق باشی

[ بدون نام ] شنبه 8 فروردین 1388 ساعت 13:45 http://www.enekaseab.blogsky.com

جای من خالی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد