-
یک 16 اسفند متفاوت
دوشنبه 19 اسفند 1387 17:12
همیشه متفاوت ترین بودی و همیشه سرافرازترین ِ من چند ساله بودم؟ یادته؟هدیه تولدمو از مکه خریدی...مست بویش شدم اما... ندیدمت سال بعد... با گرمترین پیراهن دنیا چند ساله ام کردی؟...ندیدمت چند سالگیم بود که تولدم را از دوریت گریستم؟دلم میخواست دورت حلقه شوم حتی کوچکتر از حلقه سپید تولدم اما...ندیدمت تنها ماهی فیروزه ای...
-
باد را خواهانم باد ناشکیب
سهشنبه 17 دی 1387 13:37
و خواهانم بادی را که بروبد از برابرم شک تمامی این ثانیه ها را
-
یک بعد از ظهر گذرانی متفاوت
یکشنبه 19 آبان 1387 19:42
دلم واسه یه تنوع گنده تو خودم تنگ شده.یه تنوع ظاهری اما نمیدونم از کجا شروع کنم.میخوام مدل موهامو کاملا عوض کنم اگه دانشگاه نداشتم شاید یه رنگ خوکشلم میزدم اما با این کماندوهای عزیزی که امسال تو دان شرفیاب شدن و همینجوریشم میخوان ادمو کت بسته ببرن کمیته ، به دلم میمونه... دیگه نمیدونم چیکار کنم خیلی بیشتر تنوع لازمم...
-
شاید self confidence
چهارشنبه 1 آبان 1387 21:27
آی مرد ساحری خفن شدی در سه راه اذری کفن شدی میگه : اگه واسه یه بار جرئت کنی و بزنی سر پوز یه نفر واسه همیشه میتونی محکم باشی. "نه!" گفتن خیلی قدرت میخواد . باید این قدرت و داشت. اولین قدمُ بالاخره باید برداشت. باید محکم بود... خوشحالم از اینکه شاغل شدم . واسه همین چند روز... این حجم از تجربه ... خیلی خوبه...
-
نشانه
سهشنبه 23 مهر 1387 23:28
گاهی انگار تمام خطوط زیر پای تو نشانه ای می شوند تا.... نمی دانم کجا _ اذان مغرب و دستان عاشقی که بیصدا ، غبار از هزار خاطره دور و نزدیک می تکاند _ انگار خواستگاه تمام خطوطی که قدمهایت را نشانه می روند ، رسیدن به آستانه دلتنگی ست .. اخر برای حسرت و بغض و درد همیشگی اینهمه نشانه که چه ؟ قرار بر درک کدام واژه ی ناملموس...
-
متفاوت بودن تا استقلال
شنبه 20 مهر 1387 18:41
1* یکی از اگهی های روزنامه س مربوط به یه شرکت دکورسازی.اینو از زبونخودش پشت تلفن میفهمم.میگم : در رابطه با اگهیتون تماس گرفتم شرایط کاریتونو خواستم بدونم.مدرک تحصیلیمو میپرسه میگم دانشجوم.بعد ازون رشته و بعد اینکه سال چندم.یه آن شک میکنم واقعا شماره رو درست گرفتم.میگه ساعت کاری شرکت ما 8/30 تا 1 و بعد از ظهرا 4 تا...
-
نی نی ِ من
سهشنبه 16 مهر 1387 22:08
ممنونم که هستی ممنونم که پا به پام هستی وقتی واسم نینی میشی با گوله گوله اشکات که دلم میخواد دونه دونه ببوسمشون
-
تحولات ... ی
پنجشنبه 11 مهر 1387 23:00
۱- قبلنا یه جایی خوندم نوشته بود ؛مامانم قهرمان دو سرعت روی اعصاب منه؛ حالا شده عینا جریان من... این معادله من و مامانم تازگیا اصن انگاری حل شدنی نیس ۲- بهلـــــــه 2 هفته گذشت. توی این مدت تنها کاری که نکردم فکر بود و دلیل کاملن موجهیم داشتم خُ. اخه اون اعصاب نداش میخواس فک کنه نه من. دیروز که عید فطر بود و روز اولی...
-
نوشتن از نگاهی دیگر
پنجشنبه 11 مهر 1387 21:40
دیشب بین این دنیا و اون دنیا به زور چوب کبریت پلکامو وا نگه داشتمو تو رودربایستی داداشه یه فیلمی دیدم که اسمش گویا " finding ..." بود.این نقطه چینام اسم یه یارو نویسنده بود که تو عمرش فقط 1 کتاب نوشته بود و کلی جا باز کرده بود.خلاصتن اینکه یه دیالوگ داشت که دوسش داشتم کلی : واسه نوشتن اصلا لازم نیس ذهنیت...
-
لایحه حمایت از خانواده
جمعه 5 مهر 1387 14:18
دیگه از خودم داره بدم میاد از منی که توی این مملکت فقط دارم اسم انسان رو یدک میکشم بدون کوچکترین تساوی حقوقی به عنوان یه زن... توی این مملکت و بین ملتی که کسانی رو به مقام میرسونه که بزرگترین توهین به انسان حساب میشن گناهی هم نیست چون هستند هنوز زنانی که عادت به تو سری خوردن رو نتونستند ترک کنند و باید براشون باشن اقا...
-
۷ روز
پنجشنبه 4 مهر 1387 00:22
مث اینه که دلت واسه یه نفر خیلی تنگ شده باشه انگار یه دایره ی خیلی خیلی بزرگ تو دلت درست شده ... یه دایره ی بزرگ خالی بعد بشینی و فکر کنی که حتی با شنیدن صدای اون یه نفرم اروم نمیشی حتی با دیدنش بعد با خودت فک می کنی که پس دلت واسه چی تنگ شده؟؟؟ واسه جنس صداش؟؟؟ هُرم نگاش؟؟؟ شایدم واسه اون حسی که پشت همه ی اینا قایم...
-
رنگ بی رنگ مهربونی
جمعه 29 شهریور 1387 02:42
همینکه به ما میرسه رو میکنه به الناز و میگه خانوم لطفا موهاتون رو بیشتر بپوشونید. قسمت زیادی از صورتشو با چادر پوشونده.بهش نمیاد از اون خشک مذهبا باشه.چون اگر بود به موهای من یا شلوار کوتاه النازم گیر میداد.الناز میپرسه مامورید؟ میگه:نه مگه حتما باید مامور باشم؟ الناز میگه خب عقیده هرکسی فرق میکنه.زنه می پرسه مگه دین...
-
کتاب های نیمه باز
چهارشنبه 27 شهریور 1387 00:16
خوب میدونم در مورد خوندن کتاب چفد تنبلم با این وجود دیدن یه کتابفروشی با کتابای جورواجور همیشه حتی اگه نمیخواستم خرید کنم واسم یه سرگرمی فوق العاده بوده و همیشه روحیمو عوض میکنه هفته پیش بعد از اینکه کارای انتقالیمو راس و ریس کردم(بماند که چقد توی ساختمون اداره بالا و پایین رفتم و منو سر دووندن) گفتم یکم خرید کنم اما...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 شهریور 1387 14:56
ازونجایی که روابط ما هی هی هی هی هر روز هر روز داره درخشان تر میشه امروز دیگه از صب کلمن گوشیو دایورت کردم روی ایرانسلم که خاموشه... اخه ینی چی خب هی اون قهر کنه هی من اشتی کنم هی اون بگه خودم میخواستم زودتر اشتی کنم.. .منم که کلا شاس ...اصن چه معلوم یه مونث دیگه نرفته باشه زیر جلدش.دیگه نمیخوام اینجوری اصنم... (ما...
-
بوی خاک بارون خورده
سهشنبه 19 شهریور 1387 15:43
اینجا هوا ابریه اینجا داره نم نم بارون میاد اینجا من پرم از یه هوای دیگه پرم از بوی بارون پرم از دل دل دل بی قرارم بی قرار
-
مداد رنگی
سهشنبه 12 شهریور 1387 13:02
خیلی وقت بود خرید زیاد حالمو جا نمیاورد... یعنی جذابیت چیزایی که میخریدم حتی چند ساعت هم واسم دووم نمیاورد اما 2 روز پیش کلی مشتاقانه رفتم و یک جعبه مداد رنگی 48رنگ فابر کاستل خریدم و همچنان ذوقولانه می باشم... شاید اونایی که تو کار نقاشی و طراحی باشن بهتر بدونن که چقدر خریدن وسایل نقاسی نو واسه ادم جذابیت داره......
-
شک ... یقین ... یک تار مو
سهشنبه 5 شهریور 1387 14:32
تردیدی عمیق بعد از ایتهمه سال یعد از این همه خاطره بعد از اینهمه رویای دور این روزها هرچه می گذرد بیشتر مردد میشوم به خودم و به انچه که به ان خواهم پیوست اگر تنها ذره ای یاور بودی دلم خوش بود که در این رهایی و کوچ از همه تنها نیستم ولی مثل دست و پا زدن است وقتی تنها راهت سقوط است ... بیشتر از همه این سیاست بازی ها...
-
نیمه شعبان...من...تو...
جمعه 25 مرداد 1387 15:51
همیشه دیدارمون توی حرم یه حس و حال دیگه ای داشته از همون سالی که واسه اولین بار همو تو حرم دیدیم این قاعده حفظ شده که هر سال نیمه شعبان اونجا همو ببینیم و من بر این باورم که تنها لطف امام رضاست که این حس و حال عرفانی رو هر سال توی چنین روز عزیزی قسمتمون میکنه. بزرگترین لذت زندگیم وقتی نصیبم شد که واسه اولین بار توی...
-
من و ...
پنجشنبه 24 مرداد 1387 18:50
بهش نگفته بودم که صدرا داره میاد شیراز. از رفتارای قبلم و اینکه همش میگفتم با مارالم حدس زده بود. ازم پرسید منم راحت گفتم، نه همه چیزو ولی تا حدودی.نگرانه مث همیشه نگرانه و حس می کنه من با این ادم بد بخت میشم.به نظرم قضیه این خواستگار جدید که پیش اومده باعث شده توی فکر بره.چون الان دیگه موقعیتم مثل قبل نیست و ریحان...
-
از دوست
یکشنبه 30 تیر 1387 23:04
روز خوبی بود و میشه گفت بین روزهای کسل و بی رمقی که میان و میرن یکمی با انگیزه تر بود و اون هم همش بخاطر تشویق و دلگرمی هایی که استاد نقاشی بهم داد و اینکه از جلسه دیگه کار روی مقوای بزرگ رو تجربه خواهم کرد. طرح برجسته، یکی از نقش های تخت جمشید .واسه خودم پیشرفت دلچسبیه . توی تاکسی وقتی از کلاس بر می گشتم تو این فکر...
-
دوباره..جوانه...
شنبه 29 تیر 1387 00:17
و سرانجام به این رسیدم که باید نوشت برای باز یافتن خودم و یا شاید یافتن خودم. و در این لحظه، مهم تصمیمی است که حال مکتوب است. و بالاخره به اینجای خط رسیدم که برای بزرگ شدن وبزرگ دیدن باید مرور کرد. باید گاهی به عقب برگردی و همه چیز را از نو مرور کنی... و باید جایی باشد تا بتوانی در گذشته نفس بکشی و دوباره نگاه کنی و...